.

ساخت وبلاگ

از در سینما دستم در دست تو پیاده قدم زدیم. بعد دست تو با همان گل رز آبی
رفت و سوار ماشین شد.
چند لحظه بعد _ نمی دانم با کدام دستت _ پیامک دادی:
_ ساعت خوب و آرومی بود. ممنون.
دلم غنج رفت. حتی بیشتر از تمام لحظه هایی که از با تو بودن لذت برده بودم.
_ ساعت من کجاست؟!
...
خوب و آرام خوابیده بودی.
تلألو سحرانگیز موهای نازک و نرم و پیچ در پیچ پشت گردن کشیده و باریکت
خواب از چشمانم گرفته بود.
لبهایم را خوب و آرام روی ترکیب وصف ناپذیر سفید و سیاه و طلایی
گذاشتم و دیگر هیچ...

....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shanbeha4 بازدید : 19 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 4:58

وقتی از تلاش‌هایم ناامید می شدم؛ وقت دعا بود. یعنی خودش گفته بود درخواست کنید تا از خزانه ی خودم ببخشم!تنها دعایی که برای داشتن تو بلد بودم ربنا آتنا فی الدنیا «حسنه» و فی ...خدایا! نیکی من، بهترین من ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shanbeha4 بازدید : 13 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 4:58

در می‌زدند. هوا تاریک شده بود و من مثل همیشه تنها در دفتر مانده بودم.در این چند روز گذشته خیلی فکر کرده بودم ولی «چاره»ای به ذهنم نرسیده بود.حوصله ی مهمان یا مشتری را نداشتم. سلانه سلانه تا پشت در رفت ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shanbeha4 بازدید : 14 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 4:58


دستانش را نمی‌خواهم پس بزنم، هیچ وقت نخواسته ام و نخواهم خواست.
نخواسته ام و نتوانسته ام.
در بیداری، در خیال یا حتی در یادم.

حتی آن وقت هایی که به عمد یا به عادت، به زیر آب می‌کشدم و
من در حالی که غرق می شوم؛ جرات پس زدن دستان نازک دوست داشتنی اش را ندارم...

و می دانم که هیچ وقت نمی‌گذارد از خفگی بمیرم!
اگرچه بارها و بارها غرقم کند...

....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shanbeha4 بازدید : 13 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 4:58

حتی نصف شب هم رنجت رهایم نمی کرد... آن شب پیامک زده بودی: دریای خیالیم و نمی نیست در اینجا....دم ظهر بود. یکی گفت: یک خانم چادری دم در منتظر شماست!در که باز شد، دیدم صورت خوشگلت مثل ماه توی گردی سیاه ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shanbeha4 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 4:58

برخلاف همیشه، آن روز شنگول بودی. مثل همه ی روزهایی که ناگهان شنگول می شدی؛دل به دلم می دادی، و دوتایی می شدیم. بی دغدغه ی رنج حسودان.آن روز می شد نیشگونت گرفت و تو فقط ریسه بری و جیغ بزنی! بی گله از ک ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shanbeha4 بازدید : 18 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 4:58


شش ماه گذشته بود. حداقل شش بار قهر کرده بودی.
وقتی باز وارد هال شدم؛ دیدم زیر تلویزیون، داخل یک گلدان
تمام گل هایی که برایت گرفته بودم را نگه داشتی.

وقتی کسی دوستت ندارد؛ ندارد. با اجبار و التماس و اصرار، چیزی تغییر نمی کند.

....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shanbeha4 بازدید : 13 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 4:58


_ پشت شیشه پرایده نوشته بود: دریای غم، اردک ندارد!
_ هر هر! هسته هلو... قند نشو قندون هست... یه سوراخ بیشتر داشتی می شدی نمکدون!
...
داشتی می رفتی مهمونی. لباس نو، کفش نو، رژ لب نو!
موقع خداحافظی، بوس لب ندادی؛ که رژت خراب نشه.

....
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shanbeha4 بازدید : 11 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 4:58

با ماشین بابا، داشتم می رسوندمت آزادی.سعی کردی بنشونیش توی دامنت.اول کمی غریبی کرد اما صورت مهربونت خیلی زود بهش فهموند که: خاله دوس ت داره بابا!دست هاش رو آرام گذاشت روی گونه هات... و تمام.دست هاش رو ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shanbeha4 بازدید : 14 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 4:58

از همان روز اول؛ با دو نفر با دو شخصیت با دو مرام روبرو بودم.یکی که مشتاق و جویاست؛ دیگری خسته و بی نیاز.یکی که عاشق و دلداره؛ دیگری خودشیفته و بیماره.این بهم میگه: یعنی سرکه بخورم! ... تو روحت بدعتی! ....ادامه مطلب
ما را در سایت . دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 6shanbeha4 بازدید : 17 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 4:58